مادر بودن ...
مادر بودن خیلی سخته مخصوصا اگه تنها باشی و خودت وجود مادرتو توی جایی که نفس میکشی حس نکنی... پسرم... چندرشب پیش یک اتفاقی افتاد که البته بین کودکان شایعه اما دل منو خیلی به درد اورد... اینکه نمیتونستم برات کاری انجام بدم قلبمو اتیش می کشید... نصفه های شب وقتی بیدار شدی شیر بخوری یکدفعه گلوت گرفت سرفه های بدی کردی انگار حتی خوب نمیتونستی نفس بکشی... ما بخاطر خستگی بابایی که شب قبلش ماموریت بود خونه اقاجون موندیم. وقتی دیدم اینطوری شدی اولش چندبار زدم پشتت ولی فایده نداشت. بلند شدم که برات اب بیارم ولی یکدفعه اومدی دنبالم و زدی زیر گریه مادرجون بیدار شد و گفت باید ببریمت درمونگاه. بهم دلداری داد و گفت چیز خاصی نیست و مثل اینکه عمو محمد هم ...
نویسنده :
مامان نفیس
19:16