محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

نی نی من

7 ماهگی - مشهد مقدس

1392/11/20 12:11
نویسنده : مامان نفیس
246 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یکشنبه دوازدهم بهمن ماه هست و شما خوابی

دومین دندونت هم دراومد وقتی مشهد بودیم

دو سه روز اول خیلی خیلی شیطونی و بیتابی می کردی و حسابی واسمون خاطره شد

حتی یک لحظه هم آروم نبودی و فقط موقعی که خواب بودی گریه نمی کردی

برای اولین بار با هم سه نفری رفتیم مشهد گرچه خیلی بی تابی می کردی و من و بابایی باید مدام مراقبت بودیم اما با همه این احوال بهمون خوش گذشت.

بابایی یک جای گرم و نرم و البته ایمن برای شما عقب ماشین درست کرده بود که راحت اونجا استراحت کنی اینم عکسش:

البته اینجا داشتی گریه می کردی تا بغلت کنم. قربون لوچچت :))

اولین بار شما رو بابایی برد سمت ضریح

می گفت به همه درها دست میزدی و حتی برده بودت ضریح رو هم چسبیده بودی

وقتی اومدی من دستاتو که دیگه متبرک شده بودند بوسیدم و کلی کیف کردم

باباحاجی و مامانی هم هی اس ام اس میدادند که کبوتر حرم چطوره قربونت بشم کبوتر من

به لطف آقا امام رضا هوا بهاری شده بود من فقط شلوار لباس گرمتو تنت می کردم راحت می تونستیم بریم بیرون

چند بار با کالسکه بردمت حرم هتلمون خیابون دانش توی خیابون امام رضا بود به اسم هتل آراد که مثلا 3 ستاره بود اما یک ستاره هم زیادش بود!

عیبی نداره همین که آقا ما رو طلبید کلی بدهکار لطفشیم

روز دوم بابایی با همکاراش رفتند استخر موج های آبی و من هم شما رو برداشتم با کالسکه بردمت حرم و خرید.

تا امدیدم خونه ظهر شده بود ناهار خوردیم نماز هم خوندم دوباره رفتیم حرم و خرید.

راستی یک عکس هم ازت گرفتم بردمت آتیله عکس فوری حرم البته چندان راضی نبودم نه عکس خوبی ازت گرفت نه خوب ادیتش کرده بود!

به قول بابایی خودم بهتر می تونستم درستش کنم!

راست میگفت اگه خودم ازت گرفته بودم و میدادم چاپش کنم خیلی قشنگتر میشد!

 

توی اتاق هتلمون آشپزخونه نداشت شما هم با شیر تنها سیر نمی شدی. خیلی گشتم تا واست فرنی پیدا کنم اما همه جا می گفتند الان گرمه هوا درست نمی کنیم!

برات بیسکوییت و شیر درست می کردم و صبح ها کمی زرده تخم مرغ و شب ها هم سوپ هتل که خیلی خوشمزه بود بر عکس غذاهای دیگشون تو هم خیلی خوشت می اومد.

روز سوم همکارهای قبلی من تصمیم گرفتند برند موج های ابی.

خیلی دوست داشتم برم اما خیلی نگرانت بودم و دلم راضی نشد بذارمت پیش بابایی نگرانت بودم.

هم بابایی هم دوستام خیلی اصرار کردند. یکی از دوستام می گفت برای تکمیل زیارت لازمه

کلی خندیدم

عوضش ظهر با بابایی رفتیم الماس شرق و کلی خرید کردیم

کلی دور زدیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت

شما رو سوار این ماشین ها کردیم کلی ذوق کرده بودی وقتی از آنجا بیرون اومدیم نزدیکهای شام شده بود

روز بعدش رفتیم حرم و شب هم باباجونی شما رو نگه داشت تا من برم 17 شهریور خریدهامو بکنم

17 شهریور یک خیابونه که دور و برش کلی فروشگاه و پاساژه با لباس های شیک که هم کلی و هم تکی جنس می فروشند.

از اونجا هم برای شما هم دوستام لباس و روسری خریدم.

 

بعدش دوباره برگشتیم هتل شام خوردیم و رفتیم خونه آقای سرور دیدن شون، که آقاجون و مادرجون هم اونجا بودند.

یک ربعی نشستیم و دوباره برگشتیم هتل و استراحت کردیم.

شب آخری من خیلی دلم می خواست برم حرم اما نه توان داشتم نه می تونستم با شما که خوابی برم.

بابایی می گفت اگه شما نیای من هم نمیرم اما بالاخره راضیش کردم که بره واسه ما هم دعا کنه

من و شما اومدیم هتل خوابیدیم و بابایی هم ساعت 1 و نیم اومد.

قرار شد صبح زود ساعت 4 راه بیافتیم بسمت شاهرود خونه عموی بابایی.

ساعت چهار و نیم آقاجون اومد هتل دنبال ما و حرکت کردیم بسمت شاهرود.

از دو سه تا از عموهای بابایی سری زدیم و ظهر رفتیم خونه عمو داود عمه جون هم که شاهرود بودند، اومدند. اینجا فاطمه عمه کلی باهات بازی کرد.

شب هم رفتیم خونه مامانی گرمسار خیلییییی دلشون واست تنگ شده بود انگار یک ساله ندیدنت!

فردا صبح زود هم بسمت قم حرکت کردیم.

 

این هم از بقیه عکس های خوشملت:

 

 

 

 

 

 

 

خدا کنه زودتر دندون هات درباید مامانی خیلی داری اذیت میشی پرستوی من

 

دست بابایی درد نکنه بخاطر این سفر بیادموندنی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله مرضیه
13 بهمن 92 18:22
خیلی خیلی قشنگ نوشتی. عکسهای توت فرنگی هم خیلی قشنگن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد